مریممریم، تا این لحظه: 19 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
وبلاگ: دلخسته ی عشقوبلاگ: دلخسته ی عشق، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
زهرازهرا، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

دلخسته عشق

مدرسه

سلام بر شما روز اول مدرسه خوش گذشت 2 کتاب به من اضافه شد تفکر و پژو هش و کارو فناوری اضافه شده ولی امتحان ندارد من روز اول دوستانم و معلمممممممممممممممممممممممممممم را دیدم من هر هفته امتحان دارم به طوری که نمی توانم به وبلاگم سر بزنم حتی روز جمه ولی چون فردا تعطیل است وبلاگم را درست می کنم همش درس همش فکر                                                  &...
1 آبان 1394

شمال -بابلسر

در این دوروز خاطرات زیبایی برای من به وجود امد روز جمعه شب ان به عروسی رفتیم و فردا شنبه  ساعت 6:45 دقیقه حرکت کردیم به شهر بابلسر کنار دریا  اول تهران را گذراندیم و سپس از جاده ی هراز شروع به حرکت کردیم جادهی قشنگی ولی پیچ و خم بدی داره و همین طور حرکت کردیم و روستاها را پشت سر هم گذراندیم  تا به بابلسر رسیدیم بعد رفتیم تا ویلا اجاره کنیم  مثل اتاق اتاق بود ولی باغش یا همان حیاطش زیبا بود فقط گل نبود درخت نارنج پرتقال ونارنگی بود ان هم بزرگ بعد ازان که ویلاپیدا کردیم غذا خوردیم و استراحت کردیم .رفتیم دریا من با یک چوب اسم خودم را روی ماسه ی گلی نوشتم من با قایقی که لب ساحل پارک شده بود عکس انداختم ...
24 شهريور 1394

جشن تولد وبم

سلام امروز روز خوبی است چون تولد وب من است تولدتولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک بیا شمع ها را فوت کن تا صد سال زنده باشی هالا نوبت کادوها است   این کادوی من به وب عزیزم ...
17 شهريور 1394

مدرسه

بازامد بوی ماه مهر بو ی بازی های راه مدرسه سلامی دوباره به کسانی که می خواهند کلاس اول بروند انشاال.. خوش باشید. من امسال مانتو و شلوارم رنگش مشکی و جیباشم رنگش قرمز شترنجی و مغنه اش رنگش توسی ابی مانند است.مدرسه خوش بگذره          ...
9 شهريور 1394

روز دختر

تولد حضرت معصومه (س) و روز دختر را به شما تبریک می گویم.   وای خدا چه روز خوبی روز خودم مبارک . مامانم به من کادو شلوال لی و پیرن شیری  جامدادی غلط گیر هدیه داد ...
2 شهريور 1394

تهران

امروز یعنی جمه ما به تهران رفتیم خالم خانه اش را فروخته بود و یک خانه ی جدید خریده بود ما هم رفتیم که ببینیم و دختر خالم اتاقش زیبا بود و دختر داییم نگار هم ان جا بود وای روز خوبی بود اول که رفتیم شیرینی ابمیوه و میوه اورد میوشم شلیل و موز و خیار الو مشکی بود بعد ساعت یک شد ناهار اوردند ناهارشم جوجه و خورشت قیمه بود و سالاد ماست خیار بود . این از خردو خراک. وقتی ناحار خوردیم من و دختر خالم مژگان که من به او می گویم مژی رفتیم بازی دیدیم اتاق خیلی کثیفه مژگان گفت: یا ابوالفضل این جا چه خبره اخه قبلشم بازی کردیم . من گفتم :چه کار کنیم مژگان گفت: چه کار کنیم؟ گفتم:نمی دانم  مژگان گفت بیا تمیز کنیم . گفتم باشه. باهم اتاق را تم...
31 مرداد 1394

امام زاده عبدلله

ما در روز جمعه به امام زاده عبدلله رفتیم و ما هر هفته با زن دایی و ماما ن بزرگم و اقا جونم و مادرو پدرم می رویم جای با صفایی است. رود خانه نیزار و امام زاده کوه داشت. وقتی بلای کوه رفتم دیدم خداچه قدر بزرگ است اب از دل کوه می جوشید زیبا بود.   ...
18 مرداد 1394

رمان

من امروز از کتابخانه یه کتاب گرفتم حتی اصلآ روی ان را نخواندم وقتی داشتم کتاب را پس می دادم به نظرم این کتاب به چشمم زیبا امد و ان را اما نت گرفتم . وقتی من ان کتاب را گرفتم امدم خانه و روی ان را خواندم نوشته شده بود جن کدو من ان را خواندم و فکر نمی کردم زیباباشد ولی فوق العاده بود پس یا دم باشد این دفعه هل هلکی  کتاب انتخاب کنم چون روی میز کتاب دار بود من ور داشتم. کتابشم جدید بود. کتاب دیگر هم گرفتم اسمش الکساندر گرام هابل بود ان را نخواندم. ...
12 مرداد 1394

جمعه ی مسافرتی - کرمجگان

سلام من امروز باپدرم مادرم مادر بزرگم پدر بزرگم  به روسای کرمجگان رفتیم.اول وقتی رسیدیم صبحانه خوردیم و پدرم گفت:بریم کوه ما هم رفتیم من هم می گفتم :من نمیام من نمیام واخر هم رفتم. بعد از کوه هم رفتیم موبایل بازی     ...
9 مرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دلخسته عشق می باشد