تهران
امروز یعنی جمه ما به تهران رفتیم خالم خانه اش را فروخته بود و یک خانه ی جدید خریده بود ما هم رفتیم که ببینیم و دختر خالم اتاقش زیبا بود و دختر داییم نگار هم ان جا بود وای روز خوبی بود اول که رفتیم شیرینی ابمیوه و میوه اورد میوشم شلیل و موز و خیار الو مشکی بود بعد ساعت یک شد ناهار اوردند ناهارشم جوجه و خورشت قیمه بود و سالاد ماست خیار بود .
این از خردو خراک.
وقتی ناحار خوردیم من و دختر خالم مژگان که من به او می گویم مژی رفتیم بازی
دیدیم اتاق خیلی کثیفه مژگان گفت: یا ابوالفضل این جا چه خبره اخه قبلشم بازی کردیم . من گفتم :چه کار کنیم مژگان گفت: چه کار کنیم؟
گفتم:نمی دانم مژگان گفت بیا تمیز کنیم .
گفتم باشه. باهم اتاق را تمیز کردیم و سپس با موبایل بازی کردیم.و دیگه ساعت 6 بعد از ظهر شده و حرکت کردیم به طرف قم و ساعت9:45 رسیدیم.
تمام سفر ما این بود.